یاد گذشته

ساخت وبلاگ

سلام

نمیدونم چه جوری و از کجا باید شروع کنم ؟! اما سعی میکنم هرآنچه در ذهن دارم به زبان آورم .

واقعیت این است که من سال ها به فکرت بودم ! نه عاشق نه ، شاید یه جورایی خودخواه شده بودم و می خواستم فقط مال من باشی و بذارمت یه کنج اتاق و بهت خیره بشم ! هر وقت می دیدمت احساس خاصی بهم دست می داد و متفاوت با سایرین می دیدمت . البته خیلی هم جدی نبود !!!

ولی میدونی چه اتفاقی افتاد ؟ من در موقعیتی نبودم که بهت پیشنهاد بدم ، به چند دلیل :

  1. سنمون کم بود و قدرت ریسک نداشتم و منتظرآینده بودم تا ببینم چه اتفاقاتی می افته
  2. x و y  های دیگری در صحنه زندگیت ظاهر شدند که من کم و بیش با اونها آشنا بودم و با توجه به موقعیتی که اونا داشتند هیچ شانسی برای خودم قائل نبودم .
  3. هیچ اطلاعی از آینده نزدیک خودم و خودت نمی دونستم و نگران آینده بودم که الان این مورد رفع شده است .
  4. وضع ظاهری من بگونه ای نیست که دل دختر زیبایی مثل شما رو بفریبد !!!

 

و عوامل دیگری هم دخیل بودند که مانع شدند بتونم بهتون نزدیک بشم و عملا بی خیال این قضیه شدم . من اطلاع زیادی از روند زندگی شما ندارم و نمی دونم با چه کسانی در ارتباط بودید و هستید و خواهید بود و چگونه به این مساله نگاه می کنید و شایدم این جور قضایا خیلی وقته واسه شما حل شده ، بهر حال خیلی دوست دارم بدونم شما چه احساسی نسبت به من داشته اید و دارید .

آرزو میکنم با هر کسی که هستید خوشبخت بشید و شما بعنوان یک الهه تا آخر عمر در ذهن من ثبت شده اید !

نمی خواستم اینارو در این موقعیت بگم اما نتونستم علاقه ی خودم رو نسبت به شما کتمان کنم !

لطفا حتما جواب بدین چون خیلی مشتاقم احساستون رو نسبت به خودم بدونم .

با آرزوی بهترین ها

 محسن

  


امروز که داشتم فایلها و فولدرهای سالهای قبل رو مرور می کردم به این متن برخوردم. طبق مشخصات فایل ووردی که توش این متن اومده، تاریخ نگارش متن به 03/22/2009 بر می گرده. یعنی 9 سال پیش حدودا. بعبارتی اواخر دورۀ کارشناسی (1388). ولی مخاطب نامه کیست؟! چون در نامه به سالهای قبل اشاره شده است پس احتمال میدم منظورم نگین بوده باشه. نگین اولین دختری که در ترم سوم دانشگاه با او آشنا شدم آنهم صرفاً به صورت مجازی با ایمیل و پیامک با گوشی سامسونگی که تازه مد شده بود (آنتن دار!). 

چه احساسات لطیفی داشتم (شاید به مقتضیات زمان) و می تونستم دل ببندم، حتی عاشق شوم. طوری که پس از جدایی از نگین (جدایی باز هم به صورت تلفنی و نه حضوری)، به شدت بغض کرده بودم، آن روز رو هیچگاه از ذهنم پاک نمی کنم، تصویرش کامل توی ذهنم هست، خوابگاه داخل، بلوک 5، طبقۀ سوم، اتاق فکر کنم 311، درازکشیده روی تخت و در هم پیچیده. 

الان که این رو مینویسم حالم داره بد میشه. پس ادامه نمیدم. پایان.

 

و باز هم مادر...
ما را در سایت و باز هم مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozaneyebaste بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 10 آبان 1397 ساعت: 19:24