من و حسن پوکر فیس (poker face)

ساخت وبلاگ

حسن صمیمی ترین دوست دوران خدمتم بود. منی که قول داده بودم در دوران خدمت هیچ دوستی برنگزینم، یعنی خیلی وقت پیش به این نتیجه رسیده بودم که همان سه چهار دوستی که اطرافم هست کافی است و ظرفیتم بیشتر از این نیست که دوست جدیدی وارد زندگی ام شود. لیکن حسن متفاوت بود. حسن نسخۀ دیگری از درون من بود. او بود که حرف نمیزد ولی درونش را میخواندم، درونم را میخواند و بدون رد و بدل شدن مکالمه ای کارها را انجام می دادیم. سلایقش سلایقم بود و ایده هایم ایده هایش. افکارمان بهم پیوند خورده بود. نیازی به حرف زدن نداشتیم، اصلاً بنظرم نیازی به حرف زدن نیست مگر در مواقع خیلی ضروری. چرا باید در مورد هوا، طعم غذا، منظره ای زیبا، ماشین ها، جامعه، حکومت، گذشته و حال و آینده حرف بزنیم؟ نه واقعا چرا؟ یا حداقلش این است که سعی کنیم خیلی کم حرف بزنیم و بیشتر کارهای مفید دیگری انجام دهیم. 

وقتی همدیگر رو می دیدیم سلام نمی کردیم، موقع خداحافظی هم چیزی نمی گفتیم و فقط به هم نگاه می کردیم. این چیزی است که مطلوب من است. این همانی است که برایش له له میزنم، یه نفر کم حرف، اما عمیق، کسی که در کنار او حس خوبی داری. 

بدون حسن خدمت خیلی سخت می شد. حسن ممنون. 

و باز هم مادر...
ما را در سایت و باز هم مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozaneyebaste بازدید : 103 تاريخ : پنجشنبه 10 آبان 1397 ساعت: 19:24